زبانْ آگاهى پيامبر (ص) و امامان (ع) (3)

نويسنده:حسن عرفان




مكالمه ها

اين از واقعيت هاى انكار ناپذير تاريخى است كه امامان(علیه السّلام) با ملت ها و اقوام گوناگونى ارتباط داشتند يا مناظره دينى و علمى مى كردند و با زبان آنها به گفت و گو مى پرداختند. سندهاى روشن و فراوان اين حقيقت، در دست تاريخ كاوان است و معارف عظيم ما بر آن گواهى مى دهد.
امامان(علیه السّلام) به ضرورت با گروه هاى ناهم زبان ارتباط داشتند از جمله:
1ـ اهل كتاب، مثل يهود و نصارى.
2ـ موالى يا بردگانى كه از ملل گوناگون به قلمرو حكومت مسلمانان آورده شده بودند.
3ـ شيعيان با مليت هاى مختلف كه براى زيارت، تجارت، پرسش و آموختن به ديار امامان(علیه السّلام) مى آمدند.
4ـ دانشمندان و حقيقت جويان كشورهاى دور و نزديك.
5ـ مأموران دولتى.
6ـ زنان، كنيزان و غلامان ناهم زبانى كه در خانه آنان بودند.
اكنون به نمونه هايى از اين گفت و گوها مى پردازيم.

به زبان فارسى

از رخدادهاى خاطره آميز تاريخى، داستان اسارت دختر يزدگرد است. آن دختر ماه رخسار را پيش عمر آوردند. هنگامى كه عمر را ديد، گفت: «آه پيروز باد هرمز!» عمر پنداشت او را ناسزا مى گويد. تصميم گرفت او را بفروشد.
حضرت على (علیه السّلام) فرمودند: «تو نبايد چيزى را كه نمى دانى انكار كنى، چنين كارى براى تو روا نيست.»
تا بالاخره دختر يزدگرد، امام حسين (علیه السّلام) را به همسرى برگزيد. در اين لحظه هاى شكوه مند، حضرت اميرالمؤمنين (علیه السّلام) با نوعروس خويش به فارسى سخن گفتند: به او فرمودند: «چه نام دارى اى كنيزك؟»49
پاسخ داد: «جهان شاه.»50
حضرت، فرمودند: «بله تو شهربانو و خواهرت، مرواريد، دختر كسرى است.»51
شهربانو: «او خواهر من است.»52
حضرت على (علیه السّلام) فرمودند: «راست گفتى.»
در رويداد شيرين ديگرى حضرت على (علیه السّلام) با يك اصفهانى كه به محضرشان شرف ياب شده بود هم به زبان فارسى و هم به لهجه اصفهانى سخن گفتند. 53
و در روايت ديگر آمده است:
«روى احمد بن فارس عن أبيه عن ابى عبدالله (علیه السّلام) قال ”دخل اليه قوم من اهل خراسان فقال ابتداء: من جمع مالاً يحرسه عذبه الله على مقداره. فقالوا بالفارسية: لانفهم بالعربية، فقال لهم: هر كه درم اندوزد جزايش دوزخ باشد“؛54
گروهى از مردم خراسان به محضر امام صادق(علیه السّلام) شرف ياب شدند، آن حضرت در آغاز فرمودند: «من جمع مالاً عذبه الله على مقداره؛ هر كس مالى بيندوزد و به حراستش كوشد خداوند به اندازه همان مال، او را عذاب مى كند.»
خراسانيان به زبان فارسى گفتند: «ما زبان عربى را نمى فهميم. آن گاه حضرت به زبان پارسى فرمودند: ”هر كه درم اندوزد جزايش دوزخ باشد“.»
و در روايت ديگرى امام صادق (علیه السّلام) نام روزهاى ماه را در تاريخ ايران باستان به زبان پارسى اين گونه بر شمردند:55
1ـ هرمزد روز
2ـ بهمن روز
3ـ اردى بهشت روز
4ـ شهريور روز
5ـ اسفندارمذ روز
6ـ خرداد روز
7ـ مرداد روز
8ـ ديبار روز
9ـ آذر روز
10ـ آبان روز
11- خور روز
12- ماه روز
13- روزبه
14-تير روز
15- جوش روز
16- دى مهر روز
17- مهر روز
18- نمروش(سروش)
19- رش روز
20- فروردين روز
21- بهرام روز
22- رام روز
23- باد روز
24- ديبدين روز
25- دين روز
26- ارد روز
27- اشتاروز
28- آسمان روز
29- رامياد روز
30- مهر اسفند روز
31- انيران روز
و در روايت ديگرى آمده است:
«عن أبى عبدالله (علیه السّلام) قال: دخل عليه قوم من اهل خراسان فقال ابتداء من غير مسألة:
من جمع مالاً من مهاوش56 أذهبه الله فى نهابر57 فقالوا: جعلنا فداك لانفهم هذا الكلام فقال(علیه السّلام): ”هر مال كه از باد آيد به دم بشود“؛58
گروهى از مردم خراسان به محضر امام صادق(علیه السّلام) رسيدند. آن حضرت، ابتدائاً و بدون اين كه كسى چيزى بپرسد [به زبان عربى] فرمودند: هر كس مالى از راه هاى ناروا بيندوزد، خداوند آن مال را در تباهى ها نابود سازد. خراسانى ها گفتند: جانمان فدايت باد! ما عربى نمى فهميم. آن گاه حضرت به زبان فارسى فرمودند: سهر مال كه از باد آيد به دم بشود ز
در روايت ديگرى سخن گفتن امام صادق(علیه السّلام) با يكى از بردگان، به زبان فارسى حكايت شده است. در آن روايت، حضرت عبارت «خربزه چاشته» به كار برده اند.59
درباره امام هفتم نيز روايت شده است: «فضحك(علیه السّلام) ونطق بالفارسية؛ 60 آن حضرت، خنديدند و به فارسى سخن گفتند.»
و در رخداد ديگرى، برخى از واژه هاى فارسى را به عربى برگرداندند.61
امام رضا(علیه السّلام) در وصف ايشان فرمودند: «ويكلّم اهل خراسان بالدرية؛62 و او با مردم خراسان با فارسى درى سخن مى گفت.»
درباره فارسى سخن گفتن امام رضا(علیه السّلام) روايات فراوانى داريم از جمله:
يك. «فوالله ما لبثت ان دخل علينا رجل من اهل خراسان فتكلّم الخراسانى بالعربية فاجابه هو بالفارسية فقال له الخراسانى: اصلحك الله ما منعنى ان اكلمك بكلامى الاّ أنى ظننت انك لا تحسن فقال: سبحان الله اذا كنت لا احسن اجيبك فما فضلى عليك؛63
به خدا سوگند، من درنگ نكرده بودم كه مردى از خراسان بر ما وارد شد و به زبان عربى سخن گفت. امام رضا(علیه السّلام) به زبان فارسى به او پاسخ دادند. آن مرد خراسانى گفت: «اصلحك الله» مرا از اين كه به فارسى سخن بگويم باز نداشت مگر اين كه پنداشتم شما نمى توانيد نيك به فارسى سخن بگوييد.
امام رضا(علیه السّلام) فرمودند: پيراسته است خدا. اگر من نتوانم نيكو پاسخ تو را بگويم، پس برترى من بر تو چيست؟»
دو. «عن ابى هاشم الجعفرى قال: كنت اتغدى مع ابى الحسن(علیه السّلام) فيدعو بعض غلمانه بالصقلبية والفارسية وربما بعثت غلامى هذا بشيء من الفارسية فيعلمه وربما كان ينغلق الكلام على غلامه بالفارسية فيفتح هو على غلامه؛64
ابو هاشم جعفرى گفت: در خدمت امام رضا(علیه السّلام) ناهار مى خوردم، آن حضرت برخى از غلامانش را به زبان صقلبى و فارسى فرا مى خواند و چه بسا من اين غلامم را كه آگاهى اندكى از فارسى داشت به محضر آن حضرت مى فرستادم، آن حضرت او را آموزش مى داد و چه بسيار كه غلامش در گفتار فارسيش گير مى كرد و آن حضرت، لكنت او را مى گشود.»
سه. آن حضرت در وصف مناظره خويش با رهبران اديان فرمودند: «…وعلى أهل الهرابذة بفارسيّتهم؛ 65
هنگامى مأمون از تأسيس اين مناظره، پشيمان مى گردد كه با هر گروه به زبان خودشان و با آتش بانان (زردتشتيان) به زبان فارسيشان، احتجاج كنم.»
درباره فارسى سخن گفتن امام جواد(علیه السّلام) سخن بسيار است:
«عن على بن مهزيار عن الطيّب الهادى(علیه السّلام) قال: دخلت عليه فابتدأنى فكلّمنى بالفارسية؛66
على بن مهزيار گفت: بر امام هادى ـ علیه السلام ـ (آن حضرت ملقّب به طيّب هستند.) وارد شدم، ايشان از آغاز به زبان فارسى با من سخن گفتند.»
در روايت ديگرى، برخى از گفت و گوهاى فارسى امام هادى(علیه السّلام) با على بن مهزيار و يارانش حكايت شده است. 67
«عن ابى هاشم الجعفرى قال: دخلت على ابى الحسن(علیه السّلام) فقال: يا ابا هاشم! كلّم هذا الخادم بالفارسية، فإنه يزعم إنه يحسنها. فقلت للخادم: زانويت چيست؟ فلم يجبنى فقال(علیه السّلام) : ركبتك. ثم قلت: نافت چيست؟ فلم يجبنى، فقال(علیه السّلام) : سُرّتك؛68
ابو هاشم جعفرى گفت: بر امام هادى(علیه السّلام) وارد شدم به من فرمودند: با اين غلام به زبان فارسى سخن بگو. او مى پندارد فارسى را نيك مى داند، به خادم گفتم: زانويت چيست؟ پاسخ نداد. حضرت براى او به عربى ترجمه كردند و فرمودند: «رُكبتك» (رُكبه در عربى به معناى زانوست) سپس پرسيدم: نافت چيست؟ پاسخ نداد. حضرت به عربى ترجمه كردند و فرمودند: «سُرّتك».
و باز او رخداد ديگرى را نقل كرده است:
قال لى: ابوالحسن(علیه السّلام) وعلى رأسه غلام: كلّم الغلام بالفارسية واعرب له فيها فقلت للغلام: نام تو چيست؟ فسكت الغلام فقال له ابوالحسن(علیه السّلام) : يسألك ما اسمك؟؛69
به محضر امام هادى(علیه السّلام) رسيدم بالا سر آن حضرت، غلامى ايستاده بود. حضرت به من فرمودند: با اين غلام به فارسى سخن بگو و واژه ها را شمرده و آشكار بيان كن. من به او گفتم: نام تو چيست؟ غلام، ساكت شد آن حضرت به عربى ترجمه كردند و فرمودند: مى پرسد: «ما اسمك».70

به زبان چينى

قال بدر مولى الرضا(علیه السّلام) : ان اسحاق بن عمّار دخل على موسى بن جعفر فجلس عنده إذا استأذن رجل خراسانى فكلمه بكلام لم يسمع مثله قط كأنه كلام الطير. قال إسحاق: فأجابه موسى(علیه السّلام) بمثله وبلغته الى ان قضى وطره من مسألته فخرج من عنده فقلت: ما سمعت بمثل هذا الكلام. قال: هذا كلام قوم من اهل الصين وليس كل كلام اهل الصين مثله. ثم قال: اتعجب من كلامى بلغته؟ قلت: هو موضع العجب؛71
بدر، غلام امام رضا(علیه السّلام) گفت: اسحاق، پسر عمّار داخل خانه امام موسى بن جعفر شد و در محضر آن حضرت نشست. در آن هنگام يك مرد خراسانى اجازه ورود خواست و با آن حضرت به زبانى سخن گفت كه مانند آن هيچ گاه شنيده نشده بود؛ آن سخنان به آواى پرندگان شباهت داشت. اسحاق گفت: حضرت موسى بن جعفر(علیه السّلام) مانند او و به زبان او پاسخ گفتند، تا اين كه پرسش آن خراسانى پايان يافت (ديگر نيازى به پرسيدن نداشت) و از نزد حضرت بيرون رفت. من گفتم: مانند چنين سخنى را نشنيده بودم. حضرت فرمود: اين زبان گروهى از مردم چين بود ولى همه مردم چين، چنين سخن نمى گويند.
سپس فرمود: آيا از سخن گفتن من به زبان او تعجب كردى؟ گفتم: آن، جاى تعجب داشت.»
حضرت علاّمه مجلسى(رحمت الله علیه) روايتى را نقل كرده اند كه بر اساس آن، حضرت على(علیه السّلام) همراه با عمار در يك سفر غير عادى به كشور چين رفتند و براى گروهى از آن مردم به زبان چينى سخن گفتند.72
ادامه دارد ....

پي نوشت :

49.بحارالانوار، ج46، ص 10 (باب 1، ح 21).
50. همان، (ج97، ص 57) نقل شده كه او گفت: شاه زنان.
51. همان.
52. همان، ج 46، ص 10، ح 21. البته در ج97، ص 57 آمده است: گفت: آريه. گفتنى است: اين حديث با توجه به نقلهاى گوناگونى كه از آن وجود دارد، تنظيم شده است. نك: بصائر الدرجات، ص 355 (جزء هفتم، باب 11، حديث 8)؛ بحارالانوار، ج40، ص 171و ج100، ص 57.
53. امير المؤمنين(ع) قال بلسان الاصفهان: اروت اين وس. اى اليوم حسبك هذا. (نك: بحارالانوار، ج41، ص 301، روايت 32) گمان من اين است كه جمله «اروت اين وس» تحريف «امروت اين بس است» ولى چون ناقلان، عرب بوده اند خوب ضبط نكرده اند و شايد در آن روزگار اصفهانى ها اين گونه سخن مى گفته اند.
54. بحارالانوار، ج47، ص 119(باب 5، روايت 162).
55. همان، ج56، از ص 92 به بعد. گفتنى است تعابير فارسى از امام صادق(ع) در اين جلد بسيار زياد است.
56. المهاوش: ما غُصِبَ وسُرِق (قاموس المحيط، ج2، ص 294).
57. النهابر: المهالك. (قاموس المحيط، ج2، ص 151).
58. بصائر الدرجات، ص 356. نك: بحارالانوار، ج47، ص 84 (روايت 77).
59. عن محمد بن مسلم عن ابى عبدالله (ع) قال مر عليه غلام له فدعاه فقال: ياقين، قال: قلت: وما القين؟ قال: الحداد. ارد عليك فلانة على ان تطعمنا بدرهم خربزه چاشته… (بحارالانوار، ج103، ص 345، باب 16، روايت 38).
60. بحارالانوار، ج48، ص 57 (ح 66) و ج50، ص 153(ح 40).
61. همان، ج42، ص 70 (باب 118، ح 22).
62. همان، ج49، ص 80
63. همان، ج25، ص 133
64. بصائر الدرجات، ص 356 (ح 13)؛ نك: بحارالانوار، ج49، ص 87 (ح 6).
65. بحارالانوار، ج49، ص 175
66. بصائر الدرجات، ص 353؛ بحارالانوار، ج50 ص 130(باب 3، ح 10).
67. همان، ص 357
68. همان، ص 358 (ح 2)؛ بحارالانوار، ج50، ص 157 (ح 46) و ج49، ص 88. گفتنى است: ابوهاشم جعفرى داستان ديگرى نيز در ارتباط با فارسى سخن گفتن امام هادى(ع) بدين گونه نقل كرده است: قال: كنت عند ابى الحسن(ع) وهو مجدر فقلت: للمتطبب: آب گرفت. ثم التفت اليَّ وتبسم وقال: تظن ان لايحسن الفارسية غيرك فقال له المتطبب: جعلت فداك تحسنها؟ فقال: اما فارسية هذا فنعم قال لك: احتمل الجدرى ماء. (بحارالانوار، ج50، ص 136 ـ ب 3، ح 18).
69. بحارالانوار، ج50، ص 137 (ح 19).
70. گويا پيامبر اكرم(ص) گاه تلميحاً از واژه هاى فارسى در گفتار خويش بهره مى برده اند: فى حديث جابر(رض) ان رسول الله(ص) قال لأصحابه: قوموا فقد صنع جابر سوراً؛ در حديث جابر ـ كه خداوند از او خرسند باد ـ آمده است: پيامبر اكرم(ص) به اصحاب خويش فرمودند: برخيزيد! جابر، براى شما سورى آماده كرده است.
در اين سخن حضرت، كلمه سور (طعام، خوراك) كاملاً فارسى است. (صحيح مسلم، ج6، ص 118؛ نهاية ابن اثير، ج2، ص 420).
71. بحارالانوار، ج48، ص 70 و 71؛ مدينة المعاجز، ص 459
72. قال عمار: قد طارت بنا السحابة فى الجو فما كان هنيئة حتى أشرفنا على بلد كبير حواليها أشجار وأنهار، فنزلت بنا السحابة واذا نحن فى مدينة كبيرة والناس يتكلمون بكلام غير العربية فاجتمعوا عليه ولاذوا به فوعظهم وأنذرهم بمثل كلامهم، ثم قال: يا عمار اركب ففعلت ما أمرنى. فادركنا جامع الكوفة ثم قال لى: يا عمار تعرف البلدة التى كنت فيها. قلت: الله أعلم ورسوله ووليه. قال: كنا فى الجزيرة السابعة من الصين أخطب كما رأيتنى. ان الله تبارك و تعالى أرسل رسوله الى كافة الناس وعليه ان يدعوهم ويهدى المؤمنين منهم الى الصراط المستقيم (بحارالانوار، ج54، ص 346).

منبع: www.hadith.net